سلام
سلامی به گرمی تابستون و به زیبایی پاییز
بیست و یکم شهریور ماه سااااااال 1398
یک روز سرد در تابستون هست. بالاخره صدای پای پاییز داره میاد
زندگی به کامه
خیلی به کامه
شکر خدا
هر روز بیشتر از دیروز تلاش می کنم. هر روز تلاش میکنم تا بهترین باشم و بهترین بشم
ماه هاست که دیگه از عشقم خبر ندارم. می تونم بگم به کلی از زندگیم رفت بیرون. به کلی
ساقی تنها هم که توی عنوان می بینید، یکی از لقب های من بود سابق ازش استفاده می کردم. یادش بخیر. امشب به یاد شعرهایی افتادم که می گفتم. دوران نوجوانی عجیبی داشتم.
و
رد پای کسی در زندگی نوجوانی و اوایل جوانی من هست که دیگه نیست.
کار و بارم خوبه و رو به پیشرفت هستم. از خدا می خوام به خوبی این کار و بار رو رونق بده تا بتونم دست کسی رو بگیرم.
مخلص همه شما
یک نفر سوالی از من پرسید: اگر زندگی شما یک فیلم بود، نامش را چه میگذاشتی؟
حقیقتا سوال جالبی بود
من پاسخ دادم : سرگذشت یک امپراطور
چرا این نام؟ چون معتقدم و یقین دارم با یاری خدا، شخص مهمی می شوم. شخص مهم و مفید برای جامعه خودم.
برای مفید بودن و برای موفقیت قدم هایی برداشتم. من اکنون در پایین قرار دارم. و با خود این شعر را می خوانم :
من از روئیدن خار بر سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها
من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم
که کس ،ناکس نمی گردد از این افتان و خیزان ها
درباره این سایت